جدول جو
جدول جو

معنی راه انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

راه انداختن
اسباب سفر کسی را فراهم ساختن و او را روانه کردن
وسیلۀ نقلیه یا ماشینی را آماده ساختن و به حرکت درآوردن
تصویری از راه انداختن
تصویر راه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
راه انداختن
(تُ شُ دَ)
گذر کردن. مرور کردن. گذشتن. رفتن. عبور کردن. کنایه از راه رفتن در جایی. (آنندراج) :
بر کوچۀ لب راه دگرخنده نینداخت
تا خانه چشمم ز غمت گریه نشین شد.
ظهوری ترشیزی (از ارمغان آصفی).
، بجریان انداختن. بکار انداختن. بکار داشتن. آماده بکار کردن.
- راه انداختن کارخانه یا چرخی، بکار داشتن آن را. (یادداشت مؤلف). بجریان انداختن آن.
- راه انداختن کاری، مهیا کردن آن کار. بجریان انداختن آن کار.
- راه انداختن وجهی، مهیا و حاضر کردن آن. (یادداشت مؤلف).
، روانه ساختن. روان کردن. بدرقه کردن. مشایعت کردن.
- راه انداختن عروس یا مسافر یا کسی، روانه کردن او. مشایعت کردن از وی. (از یادداشت مؤلف).
- براه انداختن، بدرقه کردن. مشایعت کردن. روانه ساختن.
- ، در تداول عامه، کاری را روبراه کردن. پول یا وسیله ای برای کسی فراهم ساختن.
- ، رهبری کردن کسی را به راه. و بمجاز، از انحراف رهانیدن. از گمراهی بدر آوردن. براه آوردن:
ما چو خضریم درین بادیۀ بی سر و بن
هر که از راه فتد باز به راه اندازیم.
علی ترکمان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
راه انداختن
مرور کردن، گذشتن، عبورکردن
تصویری از راه انداختن
تصویر راه انداختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرقه انداختن
تصویر خرقه انداختن
خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد
کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرعه انداختن
تصویر قرعه انداختن
انتخاب تصادفی از طریق قرعه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ءَ)
مرکّب از: ب + راه + انداختن، براه افکندن. بیدار کردن و راه نمودن. (آنندراج)، راهی کردن:
بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته را
من براه انداختم این کاروان خفته را.
صائب (آنندراج)،
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِرْ رَ / رِ دَ)
رای برانداختن. اظهار عقیده کردن. رجوع به رای برانداختن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چانه انداختن
تصویر چانه انداختن
کنایه از مردن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
سایه افکندن، مسافرت کردن بسمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باده انداختن
تصویر باده انداختن
شراب خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار انداختن
تصویر بار انداختن
بار افکندن، کود دادن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز انداختن
تصویر باز انداختن
دور انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رای انداختن
تصویر رای انداختن
اظهار عقیده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
أثرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
Streak
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
لکیریں ڈالنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
оставлять полосы
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
streifen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
залишати смуги
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
kreskować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
留下痕迹
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
วาดเส้น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
দাগ দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
kuweka mistari
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
çizgi çekmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
줄을 긋다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
線を引く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
לשרטט קווים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
धारियां डालना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به هلندی